ما مارچ 2010 وارد تورنتو شدیم تقریبا دوسال و سه ماه پیش – من اجازه کار نداشتم (ویزام ویزیتور بود )ولی شدیدا دنبال کار بودم ؛ تجربه کردنش برام مهم بود؛ تو ماه ایپریل (یعنی 2 ماه بعد از ورودمون) توسط یکی از اقوام به پیتزا فروشی دوستش معرفی شدم وقرارشد والنتیر و بصورت پارت تایم پشت کش و فر شروع کنم به کار – همزمان رزومه فرستادن رو شروع کردم چون سابقه کار کانادایی هم داشت شکل می گرفت .
حدودا یکماه بعد (May 2010) بعد از خیلی تا ! ! رزومه فرستادن یه مصاحبه گرفتم و تونستم کار مراقبت از یه خانوم 61 ساله معلول هندی الاصل رو پیدا کنم – اصلی ترین سوالشون این بود که چرا اینکار رو اپلای کردم ؟ که جواب دادم برای اینکه تو جامعه باشم و زبانم بهتر بشه و تاکید کردم که اجازه کار ندارم و می تونم والنتیر کار کنم – قبول کردند و روزی 50 دلار دادند به عنوان هزینه ایاب و ذهاب 🙂
4 ماهی هفته ای 5 روز و روزی 6 ساعت اونجا می رفتم – کار سخت بود و پر مسولیت ولی جریان قوی عاطفی برقرار بود بین من و مادر(مادر صداش می کردم ) – این وسطها برای همسرجان ؛ کار دریه آکادمی پیدا شد که منجرشد به ویزای کار براش 🙂 سطح کارش به نسبت اونچه که در ایران می کرد خیلی خیلی پایینتر بود ولی چاره ای نبود.
اوایل سپتامبر با شروع شدن مدارس واینکه دیگه همسرجان هم سرکارمی رفت من مجبور بودم از پیش مادر بیام بیرون که به بچه هام برسم .
شروع کردم طراحی وبسایت رو دست و پا شکسته یادگرفتن به هوای کار گرفتن تو خونه – یکی از اقوام هم که دستش باز بود و ارتباطات زیادی داشت ؛ حمایت کرد و خلاصه یه آب باریکه ای شروع شد .
حدودا 4 ماهی تک و توک کار وب یا کامپیوتری بهم می خورد ولی تو خونه بودم تا ژانویه 2011 که تازه خونمون رو عوض کرده بودیم و از یه بیسمنت 1 خوابه به یه 2 خوابه نقل مکان کرده بودیم ؛ که صاحبخونه به من پیشنهاد داد که پارت تایم توکارگاه شیرینی پزیش مشغول به کار بشم ؛ هم کارهای کامپیوتری مربوط به کارگاه رو انجام بدم هم تو کارهای روتین کارگاه کمک کنم ؛ ساعتهای کاریم رو طوری میداد که بتونم به دخترا هم برسم .
مشکل پرداخت اینطوری حل شد : قانونی وجود داشت که کسی که حضورش قانونی باشه در کانادا ولی اجازه کار نداشته باشه می تونه فقط به مدت یکسال برای صاحبخونه اش (یا کسی که محل زندگیش رو از اون اجاره کرده) کار کنه در اصل کار برای صاحبخونه به جای پرداخت اجاره یا کاهش کرایه – چون در این میون پولی رد و بدل نمی شه .
به هر شکل شرایط مهیا بود و من مشغول شدم – هم فال بود هم تماشا ؛ تقریبا 1 سال اونجا کار کردم اواخری که اونجا بودم دیگه همسر جان تونست یه کار درست و حسابی بگیره و فرصتی فراهم بشه که من هم شش نعل دنبال کار تو رشته خودم باشم .
از ژانویه 2012 تا مارچ 2012 درگیربودم به مرتب کردن شرایط در خونه جدید(اینبار از بیسمت به بالای زمین نقل مکان کردیم) و در مارچ 2012 موفق شدم اجازه کار بگیرم . به واسطه داشتن سین نامبر تونستم تو چند کارگاه مثل رزومه نویسی – روش مصاحبه – کُلد کالینگ و … رو مجانی شرکت کنم و پارالل دنبال کار بگردم اما اینبارتصمیم داشتم فقط تو رشته خودم اپلای کنم راستش جسم و جانم دیگه خسته بود مصیبت طولانی شدن پروسه مهاجرت به قدر کافی فشار بود ؛ انجام کارهای فیزیکی و غیر مرتبط هم مزید برعلت .
از 15 مارچ تا تقریبا 15 اپریل حدودا 40 تایی رزومه فرستادم که 3 تاش به مصاحبه تلفنی رسید و از این 3 تا 2 تاش به مصاحبه حضوری و از اون دو تا یکیشون منو خواست 🙂 (حدودا 3 ماه از گرفتن ورک پرمیت تونستم مشغول بکار بشم )
امروز قرار دادم رو بهم داد برای امضا و فردا که اول جون 2012 هست من برای اولین بار تو رشته خودم و بدون هیچ اما و اگری مشغول میشم به کار 🙂 در حالیکه اون آب باریکه طراحی وب یک کمی به پهناش اضافه شده و ترکیب خوبی درست کردن (دلیلش رو در پست بعدی میذارم )
و اما تو این مدت از هر کاری که می کردم یه یادگاری برداشتم تا یادم نره خیلی چیزها رو …
کلاهی که تو پیتزا فروشی بهم دادن بزارم سرم 🙂
دستکش هایی که وقتی مادر رو می بردم برای شستشو دستم می کردم 🙂
و کلاه توری که موقع پخت شیرینی سرم می کردم 🙂
و امروز بعد از 2 سال و اندی دارم می رم لباس مرتب بخرم که مناسب یه شرکت کامپیوتری کوچولو باشه 🙂
اینها رو نوشتم هم برای خودم هم برای کسی که تو راه مهاجرته که یادآوری کنم که راه سخته اما شدنیه – اینها رو نوشتم که بگم کانادا خوب کشوریه این نه به این معنی که ایده آل یا مدینه فاضله ست ولی حداقل ما اینجا خوشتریم تا در مام میهن و …
ما هنوز پرمننت نیستیم و در نتیجه به مراتب نسبت به کسی که در بدو ورود با PR میاد بیشتر سختی کشیدیم با این حال از صمیم قلب می گم که کانادا خوب کشوریه