کامنتی از طرف وبلاگ مهاجرت به کانادا و خاطرات ما 3 نفر

با سلام ،دوست خوبم یکسال از ورود ما به تورنتو می گذرد و مدتی قبل ازمهاجرتمان به کانادا با ایجاد یک وبلاگ مهاجرتی دست به قلم شدیم .پس از ورود به کانادا به فکر ایجاد و راه اندازی یک بیزینس شخصی افتادیم .با توجه به محبت شما دوستان در این مدت و احساس عمیقی که بصورت مجازی بین خودمان و شما احساس میکنم این دلگرمی ایجاد شد تا به فکر ایجاد یک وبسایت خبری مهاجرتی باشم به این کار بعنوان یک بیزینس شخصی نگاه میکنم و به همین دلیل به کمک شما بسیار نیازمندم حمایت شما از وبسایت به انواع مختلف می تواند اتفاق بیافتد و این حمایت یعنی پا گرفتن نهال بیزینسی کوچک ما در تورنتو و در نهایت کمک متقابل به هموطنانمون…..واما شما از چه راههایی میتونید کمکمون کنید :
-1در اولین قدم لینک وبلاگ ما را با ادرس جدید وبسایت headlinepress.caعوض کنید اخه ما دیگه اینجا نمینویسیم و داخل خود وبسایتمون وبلاگ داریم که ادامه راه رو اونجا مینویسیم2- اگر وبلاگ ندارید ادرس ما رو به دوستان خودتون بگید تا ما منبع خبریشون بشیم و برای کسب اخبار به ما رجوع کنن3- مهمترین کاری که برای ما میتوانید انجام بدهید اینه که خودتون و یا دوستانی که دارای بیزینس در ایران و یا کانادا هستند به وبسایت ما تبلیغ بدید در ضمن برای افرادی که در ایران هستند با شرایط خیلی راحتی تبلیغات انجام خواهیم داد و پرداخت مبلغ هم بصورت ریالی خواهد بود.برای دوستان کانادا سیستم پرداخت اینترنتی امن بصورت paypal محیا می باشد که کاملا امن و سکیور بوده و توسط شرکت مذکور بیمه و گارانتی گردیده است4- به دوستانی که قصد مهاجرت به کانادا را دارن میتونین ادرس وبسایت ما رو بدین تا از اطلاعاتش استفاده کنن5- در وبسایت ما در قسمت تماس با ما میتونین به صفحه فیس بوک ما بروید و like بزنید برامون و در توییتر کلید follow را برامون بزنید و فیس بوکتون اد کنین6- میتونید از صفحه یوتیوب وبسایت ما دیدن کنید و پیشنهاداتون رو برای گذاشتن فیلمها بگیدو نظر بدید و فعالش کنید 7-عکسهاتون و فیلمهاتون را برامون بفرستید تا با نام شما براتون نمایش بدیم8- شما می توانید منابع خبری خود را تغییر داده و جهت کسب اخبار وبسایت ما را مرجع خبری خودتان کنید .
منتظر حمایت شما هستیم ما را دراین راه یاری کنید .
دوستون داریم و بهتون فکر میکنیم

پینوشت : از صمیم قلبم برای نویسندگان وبلاگ مهاجرت به کانادا و خاطرات ما 3 نفر آرزوی موفقیت می کنم

جسته گریخته

گویا کارکنان پست کانادا مجبور به شکستن اعتصابشون شدن در نتیجه من پیشبینی می کنم مدیکال های ما که مدتهاست سفیر و سرگردان در ادارۀ پست باقی مونده تا آخر هفته به دستمون برسه (آخر رویا پردازی مثبت و تجسم خلاق)  😉 😉

براساس تصمیمات جدید ادارۀ مهاجرت قاعدتا باید نتیجه گیری کرد که شرایط به نفع منتظران در حال تغییره یعنی با یک حساب سر انگشتی از جون 2010 تا جون 2011 حداکثر 29000 مین اپلیکنت رو می خواستن پذیرش کنن که حدودا 13500 رو گرفتن  از جون 2011 تا جون 2012 حداکثر می خوان 14500 مین اپلیکنت رو پذیرش کنن که اگر از الگوی سال قبل پیش بره احتمالا بتونن حدودا 6500 مین اپلیکنت رو  بگیرن یعنی اینا باید از جون 2010 تا جون 2012 روی هم بیش از 200000 نفر رو گرفته باشن
این جا دقیقا لحظه ای که من گیج میشم
اول اینکه ازاین 200000 نفراسکیل ورکر در 2 سال یعنی مین اپلیکنت یا مین اپلیکنت به همراه خونواده هاشون ؟ اگر مین اپلیکنت به همراه خونواده هاشون باشه که من بیشتر این احتمال رو میدم در نتیجه ترافیک همچنان سنگینه !
دوم اینکه آیا ممکنه طی یک بخشنامۀ نا نوشته برای جذب مهاجر از ایران سد ایجاد کنن ؟ (به نظر من اعداد و ارقامی که اعلام کردن و بابای دریا هم در پست قبل کامنتی در این رابطه گذاشت مشکوکه )

به هر شکل باید منتظر موند و دید – راستی این ماه یکی از دوستان که همسرش پزشک متخصصه و عملا شغلش همواره در لیست مشاغل کانادا وجود داره 2 سال شد که از فایل نامبر 2 شون گذشت و دریغ از کوچکترین خبری …

ظرفیت پذیرش مهاجر به کانادا نصف شد

روز 24 ژوئن 2011 وزیر مهاجرت کانادا جیسون کنی Jason Kenney اعلام نمود که ظرفیت پذیرش مهاجران تخصصی و حرفه ای (اسکیلد ورکر) تا پایان ژوئن 2012 به 10000 پرونده کاهش خواهد یافت. این کاهش 50 درصدی برای مشاغل موجود در لیست فعلی مشاغل مورد نیاز اعمال خواهد شد.همچنین تعداد مهاجران سرمایه گذار از طریق فدرال به 700 نفر در سال کاهش خواهد یافت. این تغییر در پاسخ به تعداد فزاینده پرونده های سرمایه گذاری اعمال شده است.تغییر دیگر عدم دریافت پرونده کارآفرین فدرال تا اطلاع ثانوی است. پرونده های کارآفرینی در تعدادی از مراکز صدور ویزا تا 8 سال در نوبت بوده اند.

بهبود برنامه کارگر ماهر فدرال Federal Skilled Worker بخشی از تعهد کلی دولت کانادا به مدرن سازی سیستم مهاجرت و به حداکثر رساندن سهم مهاجرت در رشد کلی اقتصادی است.

برگرفته از : کوچ – مجله اینترنتی ایرانیان خارج از کشور

بعدا نوشت : فکر می کنم تحلیلی که بابای دریا کرده در کامنتش جالب باشه

درادامۀ اومدن کفترها

مامان و بابام خیلی دلشون می خواست با KLM بیان ولی قیمتش به خاطرهای سیزن خیلی بالا رفته بود تنها پروازهای به نسبت کمی ارزونتر تورکیش والامارات بود که بازم چون بابام عمل قلب باز کرده و کمی مشکل قلبی داره و ضمنا چون از پاهاش رگ دراوردن برای پیوند – در پروازهای طولانی – هم پاهاش ورم می کنه هم از بابت قلبش دچار اضطراب میشه در نتیجه الامارات  هم منتفی شد و در نتیجه تونستیم برای اواسط جولای با تورکیش به قیمت 3500 دلار آمریکا براشون بلیط بگیریم .

سفارش هایی که بهشون دادم از ایران برام بیارن شامل اقلام زیر بود (نوشتم که بدونین بعد از حدودا 1.5 سال تجربه زندگی در تورنتو واقعا چه چیزهایی لازمم شده و به صرف بوده که از ایران بیارن)
دارو (علی الخصوص انواع آنتی بیوتیک خوراکی – پماد ) اینجا دخترا چند مرتبه ای دچار عفونت های چشمی شدن نمی دونم چرا ؟؟ و هر بار 30 دلار بابت یک پماد آنتی بیوتیک چشمی براشون پول دادم
3 جلد کتاب که اینجا پیداشون نکردم فایل پی دی افشون هم تو اینترنت نبود
لباس زیر با کیفیت مردونه
صندل طبی نادر
زعفرون و سبزی قورمه سبزی وکمی سبزی خشک

امان از ایرونی ها :)

میگن یه روز نگهبان بهشت میره پیش خدا گلایه میکنه که:
آخه خدا، این چه وضعیه  آخه؟
ما یک مشت ایرونی داریم توی بهشت که فکر میکنن اومدن خونه باباشون!
به جای لباس و ردای سفید، همه شون لباس های مارک دار و آنچنانی میخوان!
بجای پابرهنه راه رفتن کفش آدیداس پاشون میکنن.
هیچ کدومشون از بالهاشون استفاده نمیکنن، میگن بدون ‹بنز› و ‹ب ام و› نمیرن!
اون بوق و کرنای اصرافیل هم گم شده… یکی ازش قرض گرفت و رفت دیگه خبری نشد!
آقا من خسته شدم از بس جلوی دروازه بهشت رو جارو زدم… امروز تمیز میکنم،
فردا دوباره پر از پوست تخمه و پسته و پوست خربزه وهندونه است!
من حتی دیدم بعضیهاشون کاسبی هم میکنن و حلقه های تقدس بالای سرشون رو به بقیه میفروشن.
چند تاشون کوپون جعلی بهشت درست کردن و به ساکنین بخت برگشته جهنم میفروشن.
چندتاشون دلالی باز کردن و معاملات املاک شمال بهشت میکنن.
یک سری شون حوری های بهشت را با تهدید آوردن خونه شون و اونارو «سرکار» گذاشتن و شیتیلی میگیرن.
بقیه حوری ها هم مرتب میگن مارو از لیست جیره ایرانیها بردار که پدرمونو
درآوردن، اونقدر به ما برنج دادن که چاق شدیم و از ریخت افتادیم.
اتحادیه غلمان ها امضاء جمع کرده که اعضا نمیخوان به دیدن زنان ایرانی برن
چون اونقدر آرایش کردن و اسپری مو سرشون زدن که هاله تقدسشون اتصالی کرده
و فیوزش سوخته
در ضمن خانمهای ایرونی از غلمانها مهریه میخوان.
هفته پیش هم چند میلیون نفر تو چلوکبابی ایرانیها مسموم شدن و دوباره مردن.
چند پزشک ایرونی به حوری ها بند کردن که الا و بلا بیایید دماغتونو عمل کنیم.
به اون یکی حوری گفتن بیا سینه هاتو بزرگ کنیم.

خدا میگه:

ای فرشته من! ایرانیان هم مثل بقیه، آفریده های من هستند و بهشت به همه انسان ها تعلق داره. اینها هم که گفتی، خیلی بد نسیت!
برو یک زنگی به نگهبان جهنم بزن تا بفهمی درد سر واقعی یعنی چی!!!
نگهبان بهشت میره زنگ میزنه به  نگهبان جهنم … دو سه بار میره روی پیام گیر تا بالاخره
نگهبان جهنم نفس نفس زنان جواب میده:
جهنم، بخش ایرانیان بفرمایید؟
نگهبان بهشت میگه: آقا سرت خیلی شلوغه انگار؟
نگهبان جهنم آهی میکشه و میگه: نگو که دلم خونه… این ایرونیها اشک منو در آوردن به خدا! میخوام خودمو بازنشست کنم.
شب و روز برام نگذاشتن! تا صورتم رو میکنم این طرف، اون طرف یه آتیشی به پا میکنن!
تا دو ماه پیش که اینجا هر روز چهارشنبه سوری بود و آتیش بازی!…
حالا هم که… ای داد!!! آقا نکن! بهت میگم نکن!!!
اوخ اوخ!  من برم …. اینها دارن آتیش جهنم رو خاموش میکنن که جاش کولر گازی نصب کنن…
یک عده شون بازار سیاه مواد سوختی بخصوص بنزین براه انداختن.
چند تا پزشک ایرونی در جهنم بیمارستان سوانح سوختگی باز کردن و براش تبلیغ میکنن و این شدیدا ممنوعه.
چندتاشون دفتر ویزای مهاجرت به بهشت باز کردن و ارواح مردمو خر میکنن.
بلیت جعلی یکطرفه بهشت هم میفروشن.
یک سری شون وکیل شدن و تبلیغ میکنن که میتونن پیش نکیر و منکر برای جهنمی ها تقاضای تجدید نظر بدن.
چند تاشون که روی زمین مهندس بودن میگن پل صراط ایراد فنی داشته که اونا افتادن تو جهنم.
دارن امضا جمع میکنن که پل باید پهن تر بشه.
چند هزار تاشون هم هر روز زنگ میزنن به 118 جهنم و تلفن و آدرس جهنم سفارتهای کانادا و آمریکا رو میپرسن چون میخوان مهاجرت کنن. میگن هر چند آتیشش داغ تره اما کلاسش بالاتره.
هرروز هزاران ایرونی زنگ میزنن به اطلاعات و تلفن آتش نشانی جهنم رو میخوان.
ببخش! من برم، بعدا صحبت میکنیم… چند تا ایرونی دارن کوپون جعلی کولر گازی و یخچال میفروشن… برم یه چماقی بچرخونم!

برگرفته از یک ایمیل

من فقط شنیدم . . .

چند وقتی میشه که دارم آپ کردن این پست رو مزه مزه می کنم ولی امروز دیگه تصمیم گرفتم که آپش کنم فقط مد نظر قرار بدین که این فقط شنیده های منه ممکنه از اساس توهمات گویندگان باشه :

چند وقت پیش یه پسر جوون ایرونی که تازه هم از ایران اومده بوده مثلا 2 سال پیش و احتمالا هم با پنا-هندگی 30 یا 30 , داشته تو یه مرکز خرید بزرگ راه می رفته که دست بر قضا باز-جو و شکن-جه گرش رو به همراه خونوادش شاد و خرم می بینه !
درجا می ره پلیس رو در جریان می ذاره ولی پلیس بهش می گه ما اینجا بهانه ای نداریم که بریم سراغش
خلاصه این پسر جوون دست بردار نبوده تا اینکه پلیس بالاخره تصمیم می گیره ته و توی قضیۀ اومدن اون طرف رو در بیاره و اولا مطمئن بشه که طرف دقیقا این کاره بوده تو ایران و اگر هم بوده چطور فیلترهای امنیتی رو تونسته دور بزنه ؟گویا ماحصل این پیگیری به اینجا ختم شده :
طرف دقیقا همین شغل شریف رو در مام میهن داشتن
چند نفری با این شغل یا مشاغل مشابه به همراه خونواده هاشون درحال حاضر در کانادا مستقر شدن
رده های بالا درادارۀ مهاجرت متوجه وجود سوراخ هایی درسیستم کنترل بک گراند وسکیوریتی چکشون شدن ودر صددن که سیستم رو درست کنن کمااینکه از تعدادی کارشناس ایرانی امین حاضر در کانادا که به روشهای دور زدن سیستم های امنیتی در ایران توسط آقایون آشنایی دارن کمک خواسته
ضمنا باتوجه به موارد مشابه داستان بالا در مورد سایر کشورها علی الخصوص در حوزۀ خاور میانه یا نزدیک به این حوزه گویا قراره روشهای پیشرفته تری برای کنترل های امنیتی در پیش بگیره احتمالا انگشت نگاری و اسکن از قرنیه چشم جزء این طرح هاست و الان در حال آماده کردن الزامات پیاده سازی این طرح ها ست
بعد از اینکه آمار بدست اومده در سطح کانادا نشون داده که ایرانی ها بعد از چینی ها رتبۀ دوم مهاجرت از طریق سرمایه گذاری رو به خودشون اختصاص دادن که البته اگر جمعیت 2 کشور رو در آمار لحاظ کنیم و نسبت بگیریم در این صورت ایران شایدرتبۀ اول بشه (این تیکش رو خودم فکر می کنم) . ادارۀ مهاجرت با یه حساب سر انگشتی به این نتیجه رسیده که احتمالا تعداد این دوستان شرافتمند در این کتگوری زیاده ! پس فعلا داره دوبله چک می کنتشون وخلاصه با اینکه دولت کانادا از پول خیلی خوشش میاد احتمال داره عطای ایرانی های پولداره مشکوک رو به لقاشون ببخشه !( فرض کنین چند نفر خیلی خیلی پولدار که مهرورزهم هستن سابقۀ همیاری و مهرورزی دسته جمعی رو هم سالهاست که دارن چقدر می تونن مخرب عمل کنن)

نکته آخر اینکه : ویزا آفیس دمشق مسئول رسیدگی به برنامه های مهاجرتی این کشورهاست :
Cyprus, Iran, Iraq, Jordan, Lebanon, Syria
حالا حساب کنین چند نفر از این کشورها متقاضیان مهر ورزی ! ! !هستن که ممکنه باعث طولانی تر شدن و سختگیرانه تر شدن  پروسه مهاجرت در ویزا آفیس دمشق می شن …

پینوشت :
راستی ما از دست اینا اومدیم اینجا اینا پول و سرمایه های سهم ما رو چاپیدن زودتر از ما هم اینجان کاش دستگاهی درست بشه مثل اونیکه تو فرودگاهها هست چیز میزای توی کیف رو نشون میده , کلۀ متقاضیان ورود به کانادا رو اسکن کنه ضمنا من احساس می کنم اونایی که این جریان رو داشتن تعریف می کردن آدمای متوهمی نیستن 🙂

تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می‌گوید

منم زیبا
که زیبا بنده ام را دوست می‌دارم
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می‌گوید
ترا در بیکران دنیای تنهایان
رهایت من نخواهم کرد
رها کن غیر من را آشتی کن با خدای خود
تو غیر از من چه می‌جویی؟
تو با هر کس به غیر از من چه می‌گویی؟
تو راه بندگی طی کن عزیزا من خدایی خوب می‌دانم
تو دعوت کن مرا با خود به اشکی، یا خدایی میهمانم کن
که من چشمان اشک آلوده ات را دوست میدارم
طلب کن خالق خود را، بجو مارا تو خواهی یافت
که عاشق می‌شوی بر ما و عاشق می‌شوم بر تو
که وصل عاشق و معشوق هم،آهسته می‌گویم … خدایی عالمی دارد
تویی زیباتر از خورشید زیبایم، تویی والاترین مهمان دنیایم
که دنیا بی تو چیزی چون تورا کم داشت
وقتی تو را من افریدم بر خودم احسنت می‌گفتم
مگر آیا کسی هم با خدایش قهر می‌گردد؟
هزاران توبه ات را گرچه بشکستی، بدیدی من تورا از درگهم راندم؟
که می‌ترساندت از من؟رها کن آن خدای دور
آن نامهربان معبود، آن مخلوق خود را
این منم پروردگار مهربانت،خالقت،اینک صدایم کن مرا، با قطره اشکی
به پیش آور دو دست خالی خود را، با زبان بسته ات کاری ندارم
لیک غوغای دل بشکسته ات را من شنیدم
غریب این زمین خاکی ام،آیا عزیزم حاجتی داری؟
بگو جز من کس دیگر نمیفهمد،به نجوایی صدایم کن، بدان اغوش من باز است
قسم بر عاشقان پاک با ایمان
قسم بر اسب‌های خسته در میدان
تو را در بهترین اوقات آوردم
قسم بر عصر روشن ، تکیه کن بر من
قسم بر روز، هنگامی که عالم را بگیرد نور
قسم بر اختران روشن اما دور، رهایت من نخواهم کرد
برای درک آغوشم، شروع کن، یک قدم با تو
تمام گام‌های مانده اش با من
تو بگشا گوش دل پروردگارت با تو می‌گوید

سهراب سپهری

پینوشت : بعد از نوشتن پست سلام خدا خوندن این شعراحساس خیلی خیلی خوبی بهم داد ؛ خلاصه خدا ما خیلی مخلصیم

کارهای ناتمام و سوهان روح

چندوقت پیش تو یه جمع دوستانه یکی از دوستان  مطرح کرد که همیشه یک عالمه کار ناتمام داره که اولا جنم تموم کردنشون رو نداره دوما همیشه و لاینقطع حرصشون رو می خوره ! ! !
و از اونجا که من  چند سال پیش وقتی هم سن و سال این دوستمون بودم ایضا همین مشکل  رو داشتم شروع کردم راهکاری رو براش توضیح دادم که باعث شد این مشکلم رو برای همیشه حل کنم و اما راهکارپیشنهادی من :

لیست تمام کارهای نیمه تمامت رو در بیارالبته شاید کامل کردن حدودیه  این لیست چند هفته ای طول بکشه

بعد لیست رو از راحتترین کار عقب مونده یا ناتمام به سختترین کار ناتمام مرتب کن

حالا شروع کن به انجام دادن ودونه دونه لیست رو از بالا به پایین تیک بزن  عملا بعد از به اتمام رسوندن یک کار ناتمام راحتتر کمی انرژی بدست میاد که با اون میشه کارناتمام بعدی رو که کمی سختتر هست روانجام داد و همینطور الی آخر

درآخر هم بعضی کارها رو به هر دلیلی نمی تونی تموم کنی خب مهم نیست بالاخره هر آدمی یه توانایی هایی داره یه محدودیت ها و ناتوانی هایی از کنارشون بگذر و خودت رو سرزنش نکن (تو پرانتز این یکی رو هنوز خودم هم باهاش درگیرم راستش رو بگم)

تو اون جمع یک دوست دیگه ای بعداز تموم شدن حرف من این راهکار رو داد :

یه لیست تهیه کن از کارهای ناکرده و ناتمامت بعد هم یه لیست تهیه کن از کارهای کرده و تمامت – حالت خود به خود خوب میشه  – بعد هم بادستهای خودت محکم بزن رو شونه هات و بگو ماشالا  🙂

اینجا بود که عمیقا  تفاوت در نگرش به زندگی رو درک کردم و اینکه چرا هرگز از این زاویه به زندگی نگاه نکرده بودم …

توهم

موضوع : درد و دل من با یک دوست

من : تحمل جریاناتی که تحت کنترلم نیستن یا پذیرش جریاناتی که بر خلاف پیش بینی هام شکل می گیرن به شدت داغونم می کنه و از درون می سوزونتم گرچه ظاهرا نشون نمی دم
دوست : چه جریاناتی در کنترلت بوده یا چه چیزهایی رو پیش بینی می کردی که همونطور شده ؟
من : به عنوان مثال من معتقدم آدم سخت کوش  و قابل اعتماد به احتمال بالای 90 درصد میتونه در هر جای دنیا که بره کار پیدا کنه کما اینکه من به عنوان ویزیتور که به شدت برای کار کردن محدودیت دارم تقریبا از 15 ماهی که در تورنتو بودم یک سالش رو تا حالا سر کار رفتم و …
یا در نظر گرفتن بعضی از معیارها مثل این و این و این و … می تونه تا حد خیلی زیادی تشکیل و حفظ یک رابطۀ زناشویی رو تضمین کنه کما اینکه رعایت اونها باعث شد که من بتونم همسر خوبی انتخاب کنم و خانوادۀ منسجم و به هر شکل خوشبختی رو تشکیل بدم
و چند مثال دیگه از همین دست
دوست : حالا بگوچه جریاناتی در کنترلت نبوده یا چه چیزهایی رو پیش بینی می کردی که همونطور نشده ؟
من : مثلا در مورد مهاجرت بر اساس شواهد (افرادیکه اوایل قانون فست ترک اقدام کردن و کمتر از 6 ماه بعد کانادا بودن) و نامۀ دمشق و برداشتی که من از کانادا به عنوان یک کشور جهان اول داشتم , پیش بینی می کردم حتی با در نظر گرفتن حاشیه امن ظرف مدت 2 سال بعد از گرفتن فایل نامبر 2 کارمون تموم شه که متاسفانه نشد و معلوم هم نیست که درآینده چی پیش بیاد در نتیجه خانوادۀ ما بهای بسیار سنگینی رو خواهد پرداخت دراصل در بوجود آوردن این مشکل ما مقصر نبودیم ولی گرفتاریش گریبانمون رو گرفته .در مورد مشکلاتی به علت کم دقتی من یا همسرم پیش بیاد هرچقدر هم بزرگ باشه مسولیتش رو می پذیریم و به هر شکل تاوانش رو می دیم ولی به اندازۀ حالت اول حداقل به من فشار نمیاد.

دوست : واقعیت اینه که تو توهم کنترل و پیش بینی داری یعنی ترکیب دور اندیشی ,با مقدار زیادی شانس و تصادف تا حالا باعث شده که تو مغرورانه به این باور برسی که این تویی که جریانات رو کنترل می کنی در حالیکه به واقع اینطور نیست و بعد مثالهایی رو زد که افراد با تمام دور اندیشی , تلاش , هوش و ابزار بسیار دیگه ای بارها و بارها در شرایط مشابه شرایط فعلی من قرار گرفتن یعنی هیچ چیزی براساس پیش بینی هاشون پیش نرفته که هیچ برعکس هم شده و کل جریان خارج از کنترلشون شده .
و در آخر تاکید کرد : داری سربالایی زندگی رو به بهترین شکل می ری ولی می سوزی ومی ری در حالیکه می تونستی بری و از درون نسوزی

چند روزی میشه که ذهنم به شدت مشغوله نورهای کوچیکی از ته قلبم داره سرک می کشه  🙂
همش دنبال پیدا کردن حکمت و نشانه های خدا می گشتم که چرا اینطور گرفتارشدم فکر کنم نشانه ها دارن خودشون رو نشون میدن

«نسل سوخته»

همه چیز تاریخ سیاست نیست. تمام اتفاقات آن چیزهایی نیستند که ثبت می‌شوند. برخی چیزها آن‌قدر کوچکند که ارزش نوشته شدن را ندارند. اما من گمانم بر این است که اتفاقن همین پیش‌آمدهای ساده‌‌ی نوشته نشده در تاریخ‌اند که به یک نسل هویت می‌دهند. خیلی وقت‌ها پیش آمده است که با خود نشسته‌ام و فکر کرده‌ام که اگر بخواهم به عنوان یک دهه‌ی پنجاهی که نوجوانی‌اش را در دهه‌ی پرتلاطم و مزخرف شصت گذرانده است راوی آن‌چه که بر ما و نسل‌مان رفته است باشم، به دیگران چه خواهم گفت.

نسل ما از اخلاقیات تعاریف ویژه‌ی خودش را داشت. نسلی که معیار بچه‌ دبیرستانی‌هایش برای فاسد دانستن هم‌کلاسی‌شان، دوست دختر و پسر داشتن بود. در میانه‌ی دهه‌ی شصت اوج خلاف‌کاری یک نوجوان کشیدن یک نخ سیگار در راه مدرسه بود. در آن‌چه که به عنوان اخلاق در ذهن ما ملکه شده بود گناه پسری که به او تعرض‌جنسی می‌شد به مراتب بیش‌تر از کسی بود که فاعل ماجرا بود. می‌گویم تعرض چون این روش معمول بچه‌هایی بود که از زور بازو برخوردار بودند و به قول معروف قلدر مدرسه. آن‌ها بچه‌هایی را که بر و رویی داشتند مورد اذیت و آزار جنسی قرار می‌دادند و این عمل را مایه‌ی افتخار و مباهات‌شان می‌دانستند.

در دهه‌ی شصت همه باید برای زندگی خود یک ایدئولوژی و مرام فلسفی و سیاسی می‌داشتند و پیچیدگی اندیشه و فکر یک ارزش، و سادگی و عدم پیچیدگی ذهنی یک نقص به شمار می‌آمد. غم عمیق بود و شادی سطحی. نسل ما نسل محرومیت بود و سهم تمامی طبقات اجتماعی از این کمبود کم و بیش یک‌سان. امکانات ویژه‌ای برای تفریح وجود نداشت. داشتن ویدئو جرم بود و تازه اگر از پس هزینه‌ها و خطراتش برمی‌آمدی فیلم ارزش‌مندی برای دیدن پیدا نمی‌کردی. ماهواره و کامپیوتر نبود و درها بر روی ارتباط با جهان بیرون بسته. هم‌نسلان من خوب یادشان است که یکی از د‌ل‌خوشی‌های آن نسل مکاتبه‌ی پستی با کارخانجات اتومبیل‌سازی‌غربی برای دریافت کاتالوگ بود. گاهی چند ماه انتظار می‌کشیدیم تا چند عدد کاتالوگ با عکس‌های زیبا و دل‌فریب از دنیای آن طرف آب‌ها به دست‌مان برسد و با همان چند تصویر ساده دو سه ماهی عیش‌مان به راه بود.

ما نسلی بودیم که برای چیزهای کوچک تاوان‌های بزرگ دادیم. شاید باورکردنش سخت باشد اما من هم‌کلاسی داشتم که فقط به جرم به پا داشتن یک جفت جوراب سفید که در آن زمان پوشیدنش برای پسران ممنوع بود از حضور در یک جلسه‌ی امتحانی محروم شد و این به قیمت تجدیدی در آن درس و خراب‌شدن تابستانش تمام شد. کم نبودند کسانی که به جرم به هم‌راه‌ داشتن یک کاست موسیقی چند هفته از مدرسه اخراج می‌شدند و برای‌شان پرونده‌ای درست می‌شد که برخی اوقات به قیمت ردگزینش در کنکور تمام می‌شد.

ما نسل دروغ بودیم. نسلی که درباره‌ی همه چیز ریا می‌کرد و می‌شنید، از علایق و ارتباطات و ایده‌آل‌هایش گرفته تا آرزوهای کوچک و بزرگ و آن‌چه که در پنهان و نهان انجام می‌داد. چرا که فقط با کمک دروغ بود که می‌شد اندکی راحت‌تر زندگی کرد. نسل ما رنج و محرومیت کشید، جبهه و جنگ و کشته و معلول و بمب دید و سوخت و ساخت، چرا که می‌ترسید که هر انتقادش خیانت به خون دوستان و هم‌کلاسی‌هایش باشد که تا دیروز با هم در یک نیمکت می‌نشستند و امروز جای‌شان خالی است. نسل ما نسل سوخته است، همین.
اکبر ترشیزاد/ رادیو کوچه